«قربان بردیف» برف تبریز را میبیند؟
همکاری با زنوزی؛ سختترین کار دنیا
نگاه
وصال روحانی
اولین سؤالی که پس از توافق قربان بردیف برای هدایت تیم فوتبال تراکتور به ذهن میآید، طبعاً این پرسش است که آیا این مربی روستبار، برف تبریز را به چشم خواهد دید؟
البته طبق یک سنت و براساس شرایط اقلیمی، سرما هر سال زود به استان آذربایجان میآید و از اواخر شهریور و اوایل مهر هوا در این استان چنان خنک میشود که بارها مشاهده شده اولین برف زمستانی در اواخر مهر در تبریز باریده است. فصل جدید لیگ برتر فوتبال ایران از 20 مرداد امسال شروع میشود و در نتیجه وقتی به اواخر مهر برسیم، دستکم 8 تا 10 هفته از لیگ بیست و دوم را سپری شده خواهیم داشت.
محمدرضا زنوزی، مالک و رئیس تراکتور ید طولایی در عوض کردن مربیان این تیم دارد و در همین راستان است که طی چهار سال و اندی زمامداری او در تراکتور، گذار قریب به 15 تا 16 سرمربی ثابت یا موقتی به جمع تراکتوریها افتاده و دنیا به هیچ کدام از آنها وفا نکرده و شاید بهتر باشد بگوییم زنوزی تاب تحمل هیچیک از آنها را نیاورده است.
آمد و رفتهای پایانناپذیر
اگر گفته میشود یکی از سختترین کارهای دنیا، کار کردن با زنوزی و تعامل با وی است، نه یک اغراق بلکه واقعیتی است که آمار مرتبط با آن را آوردیم. برای او حتی سه چهار نتیجه بد کافی است تا مثل کشورهای کوچک و عرب منطقه خاورمیانه که مربیان خود را مثل برگ خزان میریزند، اقدام به تعویض سرمربی تراکتور کند و بسیار به ندرت پیش آمده که زنوزی از یکی از منتخبین خویش هم احساس رضایت کند.
ماندگارترین و پرتکرارترین سرمربی تراکتور در دوره ریاست زنوزی تونی اولیویرای پرتغالی بوده که در سه مقطع زمانی هدایت «پرشورها» را در دست گرفت و به سبب اینکه حرکات بسیار هیجانانگیزی داشت و لب خط دائماً در تکاپو مشغول ابراز احساسات بود و کله معلق هم میزد، هواداران تراکتور هم به او دل باختند اما زنوزی وی را نیز
ماندنی نساخت.
زنوزی که در مقاطعی ادعای جداییاش از تراکتور و واگذاری اداره آن به افراد و نهادهایی دیگر را هم مطرح کرد (اما همیشه خط دهنده و تصمیم گیرنده اصلی در پشت و جلوی صحنه بوده)، در استفاده ناقص و کوتاه مدت از نیروهای وطنی هم مهارت داشته و محمد تقوی را با اینکه خوب کار کرده بود، پس از فقط چهار ماه کنار گذاشت و به واقع با پیشنهاد «دستیار شدن» او و اینکه وی بپذیرد زیر نظر یک خارجی (جورج لیکنز بلژیکی) کار کند، پایه فرار او را گذاشت.
قطع همکاری او با «ساکت الهامی» شاید این بهانه به ظاهر موجه را داشت که این مربی توسط فدراسیون فوتبال شش ماه محروم شده بود اما الهامی جام حذفی فوتبال کشور را نصیب تراکتوریها کرده بود و اگر کارهای جنجالیاش در لب خط در روز دیدار فینال مقابل استقلال در کار نبود، چنین فتحی اصلاً حاصل نمیآمد. زنوزی پس از چنان واقعهای برای دومین بار در یک مقطع زمانی کمتر از یک سال به فیروز کریمی روی آورد و با اینکه تراکتور با هدایت وی باخت خفیف (صفر-1) و نتیجه آبرومندانهای را مقابل النصر عربستان در شروح مرحله حذفی لیگ قهرمانان آسیا آن هم در خاک سعودیها تجربه کرد، فقط چند هفته بعد از شروع لیگ داخلی، زنوزی باز با کریمی قطع همکاری کرد.
از شجاعی جوان تا پیرمردهای خارجی
هنوز که هنوز است، هیچکس نمیداند زنوزی چرا در جریان همین تغییرات و فرایندها یک بار به مسعود شجاعی هم روی آورد و با اینکه این هافبک تهاجمی سرخهای تبریزی سابقه هدایت هیچ تیمی را نداشت و هنوز برای تراکتور بازی میکرد و بالنسبه جوان بود (او فصل گذشته هم برای نساجی به میدان آمد) وی را به سمت «سرمربی- بازیکن» باشگاه منصوب کرد و به همین منوال و روال هیچکس از دلایل دقیق برکناری شجاعی هم سر درنیاورد زیرا بازیکن اسبق اوساسونای اسپانیا آنقدرها هم در تبریز بد نتیجه نگرفته بود.
در مورد مربیان خارجی هم زنوزی همینقدر کم منطق و ظالمانه عمل کرده است. هنوز هیچکس نفهمیده است که او چرا جان توشاک ولزی را سر پیری (در 69 سالگی) به تراکتور آورد و پس از گذشت فقط چهار هفته از لیگ جوابش کرد و قطع همکاری او با لیکنز هم پیشتر نامش آمد، یک معما بوده است زیرا این مرد بلژیکی فقط 12-10 هفته مانده به پایان لیگ به تبریز آمد و تراکتوریها را که فصل متوسطی را میگذراندند، تا حدی جمع و جور کرد. مصطفی دنیزلی ترکیهای هم که با وجود سن بالایش و سالها پس از نخستین اقامتهایش در ایران (و هدایت پاس و پرسپولیس) به تبریز فراخوان شده بود، فقط چهار ماه در آنجا تاب آورد و به جمع فراریها پیوست.
سایر مفقودین و جوانمرگها!
اگر به دو سه فصل اخیر هم اکتفا کنیم، میبینیم زنوزی کمتر مربیای را برای مدتی پنج تا شش ماهه تحمل کرده و آخرین مربی خارجی ناکام این تیم ارطغرول ساغلام هموطن دنیزلی بود که فقط در 11 بازی واپسین تراکتور در لیگ بیست و یکم روی نیمکتشان نشست و در پایان فصل عذرش خواسته شد (تا قربان بردیف بیاید) البته ساغلام هم دومین مقطع سرمربیگریاش را در جمع پرشورها تجربه میکرد که مقطع نخست چندان تفاوت زمانیای با مقطع دوم نداشت. به همه این مفقودین و مرحومان(!) و جوانمرگها بیفزایید رسول خطیبی را که در دو مقطع طعم همکاری با زنوزی را چشید و چوبش را خورد، علیرضا منصوریان را که فقط در 6 هفته نخست لیگ بیستم سکاندار قرمزهای تبریزی بود و البته زوونیمیر سولدوی کروات را که نه پیشینهای عالی در مربیگری داشت و نه هرگز توانست با تراکتور همسان و جزئی از یک پیکر واحد شود و نتایج حاصلهاش فرقی با ساغلام نداشت.
وقتی همه اینها را جمع میکنید، میفهمید که چطور قربان بردیف با وجود سابقه کار خوبش در تیمهای روبینکازان و روستوف روسیه در برآورد شرایطی که در تراکتور انتظار او را میکشد، اشتباه آشکاری را داشته و پیشنهادی را پذیرفته که شاید دو ماه هم به او وفا نکند.