printlogo


کد خبر: 258032تاریخ: 1401/8/3 00:00
چشمان پسر اکبریان همچنان می‌بیند
بخشش بزرگ، داغ سنگین


«پدر و پسر کت و شلوار پوشیده و کنار هم ایستاده‌اند؛ در حالی که لبخندی به لب دارند عکس یادگاری می‌گیرند.» این قاب پدر و پسری آخرین یادگار محمدرضا اکبریان از پسر سیزده ساله‌اش پارسا است که روز یکشنبه برای همیشه با او خداحافظی کرد و دیدار دوباره آنها ماند برای دنیایی دیگر. چه کسی فکرش را می‌کرد مراسم عروسی که محمدرضا اکبریان با دو پسر خود شرکت کرد، آخرین مراسمی باشد که پسر سیزده ساله او می‌بیند.

مهدیه دریابیگی
خبرنگار

 پارسا نوجوان ورزشکاری که رشته بستکبال را انتخاب کرده بود اما در تمام تمرین‌ها و تست‌های داوری پدر در کنار او بود، به گواه دوستان نزدیک اکبریان، آن قدر به پدرش وابسته بود که هیچ گاه او را تنها نمی‌گذاشت و روحیه ورزشکاری او از این پسر نوجوان فردی پویا و خوش خلق ساخته بود؛ حالا اما اکبریان که در این سیزده سال پارسای خود را نفس به نفس در کنارش احساس می‌کرد با او خداحافظی کرد و نمی‌داند از این پس با آخرین عکس و لبخند زیبای فرزندش چه کند؟!
تصویر خانه‌ای که پسر نوجوان ورزشکار را از دست داده قطعاً تصویری است پر از غم و هیچ کس حتی حاضر نیست این فضا را در ذهنش تجسم کند، چه برسد به اینکه لحظه‌ای قامت شکسته اکبریان را در کنار خودش ببیند. پدری که هر چند لحظه یک بار به سر و صورتش می‌کوبد و با نگاهی پرمعنی زل می‌زند به آسمان و انگار از خدای خودش می‌پرسد: «چرا پارسای نازنین من؟» کمی آن طرف‌تر اما پدربزرگ و مادربزرگ پارسا ضجه می‌زنند چون شب آخر زندگی او، آنها میزبان پارسای نوجوان بودند. پارسا بعد از مراسم عروسی وقتی از خانواده‌اش جدا می‌شود به خاطر نزدیکی خانه مادربزرگ به مدرسه‌اش به منزل آنها می‌رود. اما چه کسی می‌دانست که او دیگر به خانه پدری خود برنمی‌گردد. پارسا اکبریان از منزل مادربزرگ وقتی به مدرسه رفت سر صف در حالی که با دست قفسه سینه خود را گرفته بود به روی زمین افتاد و دیگر قلبش نزد! اکبریان موقعی از وضعیت جسمانی پسرش باخبر شد که پارسا دیگر نمی‌توانست با پدرش حرف بزند و چشمانش را برای همیشه بسته بود!
 کسی باورش نمی‌شود پسر نوجوانی که همیشه غرق در شادی بود و یک لحظه از ورزش غافل نمی‌شد؛ این‌گونه با رفتنش همه را شوکه کند، به نحوی که هرکس از راه می‌رسد می‌پرسد: «مگر چنین چیزی امکان دارد؟» شاید در روزهایی که غم جامعه داوری را با این فقدان پر کرده تنها یک جمله مداح از پشت میکروفن توانست کمی دل‌های سوخته جمع غمگین را تسکین ببخشد. وقتی مداح مراسم ختم پارسا به این نکته اشاره کرد که اکبریان با وجود غم بزرگی که در دلش دارد قرنیه چشم پسرش را اهدا کرده، همه هاج و واج به او نگاه کردند. قطعاً دل بزرگ می‌خواهد که در چنین شرایطی حواست به همنوع خودت هم باشد و فردی که می‌تواند با چشمان پسرت نجات پیدا کند. شاید هم اکبریان با این کار می‌خواست نگاه پر مهر پسرش برای همیشه خاک نشود و این نگاه همچنان دل پر دردش را تسکین ببخشد.
 حالا شاید افرادی که در روزهای داوری، او را به انواع و اقسام مسائل متهم می‌کردند و به خاطر یک سوت اشتباه او را اذیت و آزار کردند با شنیدن این کار بزرگ خجالت‌زده باشند.
 خجالت‌زده چشمان پسری که همچنان نگاه می‌کند. هیچ کس این روزها نمی‌تواند به پدری که قامتش از مرگ پسر نوجوانش شکسته تسلیت بگوید. اصلاً مگر چنین واژه‌ای می‌توان تسکینی برای دل شکسته او باشد؟ اکبریان 44 ساله که دلخوش نفس‌های پسر پرشورش بود حالا کنج خانه همچنان به گوشه‌ای زل زده و نمی‌داند چه بگوید اما کار بزرگی که کرد دهان به دهان می‌چرخد. کار بزرگ، آدم بزرگ می‌خواهد که اکبریان ثابت کرد صاحب آن دل بزرگ است.


Page Generated in 0.0056 sec