خردادماه سال 1381، یک خبر همه را شگفتزده کرد؛ مجید جلالی سرمربی تیم پاس شد. آن روزها هیچکس انتقاد نکرد که جلالی تیم جوانان ایران را رها کرد تا رؤیاهایش را در پاس که برای قهرمانی مهیا میشد، جستوجو کند. واکنش فدراسیون به این تصمیم جالب بود؛ حمید علیدوستی جانشین جلالی شد تا تیمی بلاتکلیف که قرار بود یک سال بعد در مسابقات قهرمانی آسیا و انتخابی جامجهانی شرکت کند را مهیای این بازیها کند.
1- اولین برخوردم با حمید علیدوستی از اینجا شروع شد: تیم جوانان با استقلال اهواز بازی تدارکاتی داشت. بعد از بازی، با «مرسل وقری» دستیار تیم در مورد بازی صحبت کردم. او برایم توضیح داد که در سیستم 2-4-4 هدف تیمشان چه بود. بعد از او، سراغ مسعود میرزاده رفتم که دیگر دستیار علیدوستی محسوب میشد. او حرف دیگری زد و از سیستم 1-3-2-4 گفت! من به روزنامه آمدم و گزارشی از تمرین تیم جوانان نوشتم و توضیح دادم که با رفتن جلالی، اوضاع بههم ریخته است. یک دستیار از2-4-4 میگوید و دیگری از
1-3-2-4 حرف میزند.
2- تیم جوانان بازی دیگری با استقلال اهواز داشت. از کنار سکوهای کمپ رد میشدم که حمید علیدوستی و دستیارانش با هم در حال صحبت بودند. از کنارشان که گذشتم، سلامی به جمع کردم. چند قدمی دور نشده بودم که یک نفر با صدای بلند داد زد: «آقای 1-3-2-4» بیا اینجا! برگشتم و به پشت سر نگاه کردم. حمید علیدوستی عصبانی بود. پرسیدم با من هستید؟ گفت: «آره... بیا اینجا..! تو از 2-4-4 و 1-3-2-4 چی بلدی که اون مطلب رو نوشتی؟»
من هم 22 ساله و کم سن و سال؛ حاضر جواب گفتم: «از دستیارانتان بپرسید... متناقض حرف میزنند.» بعد از یک مشاجره کوتاه، دستم را گرفت و به اتاق مربیان برد. آنجا برایم توضیح داد که نیمه اول، ترکیب 4-4-2 بود و بعد از خوردن 2 گل، 1-3-2-4 بازی کردیم. ظاهراً سوءتفاهم بود. این مشاجره، جرقه ارتباط ما بود. در ادامه، به نکتهای جالب اشاره کرد: «اینها که بازیکنان جوانان هستند و باید روی اصول اولیه آنها کار کرد اما در فوتبال ایران وقتی بازیکن تیم بزرگسالان نمیتواند 5 کرنر بزند، هر 5 ضربه را مثلاً به تیر یک بفرستد، الان ما از چی حرف میزنیم؟» برخلاف رفتار تند اول، توضیح آخر و برخورد گرمش باعث شد تا خیلی به او نزدیک شوم.
3- یک سال بعد؛ مسابقات قهرمانی جوانان آسیا در کوالالامپور. قبل از بازی چنان بارانی گرفت که همه میگفتند اگر یک ساعت دیگر ببارد، سیل راه میافتد. باران قطع شد اما زمین ورزشگاه، مثل بازی استقلال و آنیانگ، استخر آب بود. ناظر و داور باید بازی را به تعویق میانداختند اما اصرار AFC به برگزاری مسابقه بود. در آن زمین، هرکسی بهتر زیر توپ میزد، برنده بود. با اشتباه فاحش دروازهبان، در نهایت بازی را 2 بر یک باختیم و سرتان را درد نیاورم، حذف شدیم.
4- بعد از بازی، حال حمید علیدوستی خراب بود. در هتل به اتاقش رفتم. یک فنجان چایی برایم ریخت و هنوز حرف زدن را شروع نکرده بود که تلفن زنگ خورد. پسرش از ایران تماس گرفته بود. صدایش را که شنید، بغضش ترکید. پسر میخواست به پدر دلداری بدهد و پدر از زحمتی که یک سال در سرما و گرما کشیده بود، میگفت و من یک گوشه ساکت نشسته بودم و یکی از تلخترین خاطرات دوران کارم را تجربه میکردم.
5- چهارشنبهسوری آن سال، یک بمب وسط زندگی حمید علیدوستی ترکید و همان پسر که تابستان پدرش را دلداری میداد، از دنیا رفت. بعد از آن تراژدی، خیلی تلاش کردم با حمید علیدوستی ارتباط مجدد بگیرم اما او هرگز آدم گذشته نشد. انگار دو شکست- یکی در کار و یکی در زندگی- سرنوشت زندگی او را تغییر داد و یکی از بهترین مردان فوتبال ایران را به انزوا برد. طبق برنامه فدراسیون، قرار بود او پس از تیم جوانان به تیم امید برود و سرانجام یک روز سرمربی تیم بزرگسالان ایران باشد اما او دیگر انگیزهای برای فوتبال و شاید زندگی نداشت. این روزها بهدلیل مستند زندگی او، نام علیدوستی برای چند صباحی سرزبانها افتاده اما با فروکش کردن این تب، حمید برمیگردد به تنهایی خودش و حتماً به رؤیاهایی فکر میکند که در یک سال سوخت. رویاهایی که اگر رنگ واقعیت میگرفت، علیدوستی اکنون یکی از بهترین مربیان ایران بود.