printlogo


کد خبر: 245826تاریخ: 1401/2/5 00:00
حمید علیدوستی فیلسوف نسل سوخته
سراغ جعبه ته انبار نروید!

آرمن ساروخانیان     
 
بعد از تماشای «سمفونی حمید»، این سؤال پرتکرار دوباره ذهن‌تان را مشغول می‌کند: حمید علیدوستی با این کیفیت فنی و تعهد حرفه‌ای در شرایط فعلی فوتبال ایران به چه مراتبی می‌رسید؟ او یکی از ستاره‌های دهه 60 است که بهترین سال‌های دوران حرفه‌ای‌شان با شروع جنگ و بی‌ثباتی فوتبال ایران در آن سال‌ها همزمان شد و هرگز به جایگاهی که شایسته‌اش بودند، نرسیدند.
این مستند اما یادآوری می‌کند که علیدوستی فقط یک استعداد فوتبال نبود. بخش پررنگی از ماجرای فیلم بازگویی علاقه او به موسیقی، ادبیات و سینما است؛ آنچه او را به بازیکنی متمایز تبدیل می‌کند و حتی یکی از همبازیانش او را «فیلسوف» می‌نامد. ترانه علیدوستی در بخشی از فیلم اشاره می‌کند که با ورق زدن مجلات سینمایی پدرش بود که جرقه بازیگری در ذهنش شکل گرفت و سراغ سینما رفت.
دختر همچنین در اشاره به اخلاق‌گرایی پدرش تعریف می‌کند که او چه اصراری به کارنامه سفید انضباطی‌اش دارد و مایل نیست دیگران از کارت زردهای معدودی که گرفته باخبر شوند. این متانت در مصاحبه‌های بعد از بازی‌اش هم آشکار است، وقتی حاضر نمی‌شود از داور انتقاد کند و مسئولیت شکست تیمش را کاملاً می‌پذیرد. شاید به خاطر همین روحیه است که خیلی زود از فضای پرهیاهوی مربیگری در فوتبال ایران فاصله گرفت و ترجیح داد در کنار کلکسیون فیلم‌ها و موسیقی کلاسیک‌اش وقت بگذراند. در پایان فیلم گفته می‌شود که زمین تمرین هما به حمید علیدوستی تغییر نام داده؛ باشگاهی که علیدوستی به آن وفادار ماند و حتی حاضر شد از پیشنهادات استقلال و پرسپولیس بگذرد. ماجرا اما فقط وفاداری نبود. علیدوستی با لذتی در عمق چشمانش تعریف می‌کند که بازی مقابل این دو تیم و هواداران‌شان شبیه شنا خلاف جهت آب بود و از چنین شرایطی لذت می‌برد.
علیدوستی در اواخر فیلم جعبه‌ای را به کارگردان نشان می‌دهد که از ته انبار پیدا کرده و پر از خاطرات دوران فوتبال اوست؛ از مدال‌ها و بج‌ها تا بروشورهای دوران بازی‌اش در دسته دوم بوندس‌لیگا. این خاطرات اما لزوماً شیرین نیست. مثل سکانس آخر که روی چمن ورزشگاه پیر شهر قدم می‌زند و با حسرت از انحلال تیم‌های دوران اوجش، تهرانجوان، دارایی و هما می‌گوید. از بازیکنان بزرگی که روبه‌روی‌شان بازی کرده و این روزها در بین ما نیستند. از ورزشگاهی که می‌توانست موزه فوتبال ایران باشد، ولی رها شده. از چمنی که همیشه زرد بوده و یادآور پاییز است.
در میان مستندهای ورزشی که ساختش در ایران چندان معمول نیست، سمفونی حمید فیلم ارزشمندی است، ولی نمی‌توانید غم مستتر در آن را براحتی فراموش کنید؛ آنجا که ناصر ابراهیمی تأکید می‌کند نسل دهه 60 می‌توانست لژیونرهای زیادی داشته باشد یا وقتی بهمن فروتن می‌گوید اگر علیدوستی چند سال زودتر به آلمان می‌آمد، می‌توانست در تیم‌های سطح اول بوندس‌لیگا بازی کند.
این مستند بیشتر از همه به نسل جدید کمک می‌کند که حمید علیدوستی را بشناسند؛ همان جوانانی که او را به‌عنوان پدر ترانه می‌شناسند. ولی آنها که درخشش این بازیکنان و حسرت‌های این نسل سوخته را به خاطر دارند، شاید ترجیح بدهند که کسی سراغ جعبه‌های خاک گرفته ته انبار نرود.

Page Generated in 0.0052 sec