سام ستارزاده
آخرین مصاحبه فرهاد مجیدی در باب وضعیت مدیریتی اسفبار استقلال، حاوی جملات دلسوزانهای بود که در حقیقت اشارهای به علت ریشهای ناکامی آبیها در چند سال اخیر داشت. استقلالیها در پنج سال گذشته مدیران عامل گوناگونی از جمله رضا افتخاری، امیرحسین فتحی، احمد سعادتمند، احمد مددی و در بازههای کوتاهی، اسماعیل خلیلزاده و علی فتحاللهزاده را تجربه کردهاند اما ورای تفاوت نام افراد، مشکلات اقتصادی و مدیریتی یکسانی بر فضای باشگاه سایه افکند تا تیمهایی که میتوانستند تحت هدایت وینفرد شفر و آندرهآ استراماچونی، پابهپای پرسپولیس برای فتح لیگ قهرمانان آسیا بجنگند، در خارج از مستطیل سبز از پای درآیند.
این وضعیت استقلالی است که بیش از ۴۳ سال قبل، آن را در زمره ثروتمندترین باشگاههای فوتبال جهان نیز میشمردند؛ پول حتی برای ام. آر. ای بازیکن خارجی باشگاه وجود ندارد، بازیکنان از معوقات ۷۵درصدی خود به ستوه آمدهاند و عقد یک قرارداد ساده با یک دستیار ایتالیایی مطرح که مجیدی درخواست کرده، تبدیل به یک عملیات غیرممکن گشته. سرمایههای آکادمی باشگاه نیز یکی پس از دیگری با فسخ یکطرفه سرنوشت خود را از پایههای استقلال جدا میکنند. آنچه فصل مشترک تمام نهادهای این جملات است، شکایت از مدیریت عامل است. با این وجود، آن علت که سالهاست رنگ آبی آسمان استقلال را تیره ساخته، بزرگتر از آن است که در نام احمد مددی، یا مدیران پیشین وی که نامشان آورده شده خلاصه شود.
گویا هواداران آبیدل این پاراگرافها را عمیقاً درک کردهاند که تجمعات اعتراضی خود را در ابتدای فصل (پیش از آغاز مدیریت عاملی مددی) به بهارستان نیز کشاندند. در همان تجمع، یک نماینده مجلس به میان هواداران آمده و با وعده بازخواست وزیر ورزش بابت انتصاب مدیران ناشایست، محبوب دل آبیها شد اما خروجی وعدههای وی، نه استیضاح بود و نه بازخواست بابت انتخابات قبلی؛ بلکه یک مهلت یکماهه بود برای اینکه وزیر ورزش یک مدیر ناشایست دیگر را به ساختمان سعادتآباد بفرستد.
تعجبی نداشت که نتیجه این اقدام نمادین، وضعیت کنونی استقلال باشد و عکس دونفره حماسی سخنگوی باشگاه با محمود فکری پس از عقد قرارداد با وی. اما داستان اینجا حزنانگیز میشود که همین نماینده مجلس که با وعدهای بیسرانجام دل استقلالیها را به دست آورد، نامزد انتخابات ریاستجمهوری شد و سخنگوی باشگاه نیز در انتخابات شورای شهر تهران ثبتنام کرد.
فرهاد مجیدی در انتهای اظهارات تندش از مدیران باشگاه پرسید: «مگر استقلال برای شما چه دارد که حاضرید همه این اعتراضها را تحمل کنید و بمانید؟!» پاسخ سرمربی و اسطوره آبیهای پایتخت در همین داستان کوتاه میتواند یافت شود؛ داستانی که نشان میدهد حتی خزانه خالی و پر از بدهی باشگاه استقلال، بهواسطه پایگاههای هواداری کلانش، برای اهالی وادی سیاست از گنج قارون ارزشمندتر است.
پیشتر نیز کم نبودند مقداد نجفنژادهایی که با ارسال دیرهنگام لیست بازیکنان، استقلال را یکتنه از لیگ قهرمانان آسیا حذف میکردند و حسن زمانیهایی که کنایههای علیرضا منصوریان را بر جان میخریدند. استقلال، باشگاهی که در آن پرداخت یک قسط از بدهی یک سرمربی خارجی، خرید بلیت و صدور ویزای کار برای دستیار خارجی و اجاره خانه برای بازیکنهای خارجی، ماجراهای پرپیچوخمی هستند که از یک عضو معمولی هیأتمدیره یک قهرمان میسازند، چرا نباید بهشت مدیرانی باشد که ربطی به فوتبال ندارند؛ زمانی که آنها پا به ساختمان سعادتآباد میگذارند، تیشه به ریشه استقلال میزنند؛ و با این وجود، به لطف برند استقلال، روز به روز محبوبتر و سرشناستر نیز میگردند؟