سعید فایقی
دو، سه روز مانده به 8 آذر سال 1376 اختلاف شدیدی در اردوی تیم ملی در استرالیا حادث شد. زانو در بغل در افکار خود غوطهور بودم که در اتاق به صدا درآمد، زندهیاد مهرداد میناوند پشت در بود. در را باز کردم ناخودآگاه همدیگر را بغل کردیم و هر دو به گریه افتادیم. مهرداد به من گفت نگران نباش این مسأله حل خواهد شد. فقط شما اول با خداداد صحبت کن اما پیشنهادی هم دارم. بچهها مضطرب هستند و این مسائل ناشی از اضطراب بالای بچهها است. باید کاری کنیم که از اضطراب آنها کاسته شود. بهتر است فردا بچهها را به خرید ببریم و کاری کنیم که برای لحظاتی این فضا را فراموش کنند. عرض کردم مهرداد من اگر این پیشنهاد را به مربیان بدهم به من میخندند که در این وانفسا تو به چه فکری هستی. گفت فکرش را کردهام، حالا خواهی دید. موضوع را با شک و تردید با استاد ذوالفقارنسب در میان گذاشتم، بالاخره قبول کردند.
در ملبورن جایی را بلد نبودیم از حسین آقا راننده اتوبوسی که در اختیار داشتیم مشورت گرفتیم. گفت بریم بازار چینیها. سوار اتوبوس که شدیم از شور و حال روزهای قبل خبری نبود. همه بچهها در خودشان فرو رفته بودند. حتی قبل از حرکت بعضی از عزیزان نمیخواستند به ما بپیوندند. به هر صورت به بازارچه چینیها وارد شدیم. اجناسی که در آنجا بود هم به لحاظ قیمت و هم به لحاظ کیفیت دور از انتظار بود.
بایستی عرض کنم بچهها دل و دماغ خرید نداشتند. اضطراب بازی واقعاً کار خود را کرده بود. بسیار زودتر از قراری که گذاشته بودیم بچهها آماده مراجعت شدند. همه سوار که شدیم، یکدفعه مهرداد با یک کت جیر قرمز وارد شد، با مدلی عجیب غریب. همه زدند زیر خنده و ایشان با همان حال و هوا برنامه شو اجرا کرد، به قول خودمان در حد لالیگا.
تازه فهمیدم که «فکرش را کردهام» ایشان یعنی چه! باور بفرمایید چنان یخ بچهها را آب کرد که اصلاً نمیتوانستیم فکرش را بکنیم. شور و حال غریبی بوجود آمده بود. مهرداد عزیز کاری کرد کارستان. او در همه ابعاد انسان کاملی بود و اگر بینظیر بود فقط در فوتبالش نبود. در ابعاد مختلف بینظیر بود. هنرمندی توانا، مداحی مبرز، مجری همه فن حریف. شوخطبعی ایشان مثالزدنی بود. از قدرت بالای حل مسأله برخوردار بود. زیباشناسی مهرداد را در کمتر کسی سراغ دارم. زیبا فکر و زیبا اخلاق و زیبا عمل بود و انسانی به تمام معنی زیبا.