سعید فایقی
روزنامهنگار فرهیخته، ورزشینویس فرزانه و تحلیلگر خردمند ورزش جناب آقای پژمان راهبر در سایت خبری ورزش سه در خصوص حماسه 8 آذر 76 تحت عنوان 8 آذر مارادونای ماست مطلب نغز و وزینی مرقوم فرموده بودند که بحق جمله صعود ایران یک تضاد بزرگ بود. ایشان در سینه تاریخ ورزش فوتبال جاودانه خواهد ماند. انصافاً در آن روز برای صعود فوتبال اصلاً شرایط فراهم نبود. یک روز قبل از اعزام، ریاست محترم فدراسیون فوتبال جناب آقای مصطفوی ظاهراً به بهانه مریضی اما به دلایل نامعلوم از همراهی تیم منصرف میشوند. کادر مدیریت تیم بعد از باخت قطر بهکلی تغییر کرده و آقای ویرا که برای رهبری تیم امید به ایران آمده بود، سکان تیم را به دست میگیرد. جناب کماسی و جناب ذوالفقارنسب هم به جمع جدید میپیوندند. چند تن از عزیزان به تیم ملی دعوت میشوند. اتفاقاً آقای پاشازاده در روز مسابقه تاریخی با استرالیا بسیار سطح بالا ظاهر میشوند، بهطوری که برای تیم منتخب جهان انتخاب میشوند. این امر در اردوی تیم ملی هضم نمیشود و اعتراض بهدنبال دارد.یک روز بعد از بازگشت به کشور، تیم ملی با آقای رئیسجمهوری ملاقات میکند و اعتراض به نحوه انتخاب به آقای رئیسجمهوری گزارش میشود. در غیاب رئیس فدراسیون که برای شرکت در قرعهکشی جامجهانی به فرانسه رفته، فدراسیون مورد نقد شدید قرار میگیرد و متأسفانه فدراسیونی که موفق شده فوتبال را جهانی و صعود تیم ملی را برای جامجهانی پس از سالها فراهم کند، مظلوم واقع شده و بدون ارزیابی عملکرد با تغییر مواجه میشود.
همانطور که جناب راهبر فرموده بودند حقیر خواستم به نمونهای از تضاد اشاره کرده باشم. نوعاً مسئولانی که صعود را فراهم کردهاند در دنیا با تشویق همـراه مـیشوند اما ما در ورزش عکس آن را عمل کردیم. در مقابل به یکی از پاداشگیرندگان اشاره کنم. روزی در استقبال از همین تیم ملی که به عربستان برای بازی رفت اعزام شده بود در فرودگاه، عزیز بزرگوار جناب کریم باقری به حقیر گوشزد کردند که این چه وضعی است؟ ما از دست افراد مازاد همراه تیم برای نشستن جا پیدا نمیکردیم. راستش را بخواهید موضوع را خیلی درک نکردم تا در ملبورن خود گرفتار چنین وضعی شدم. افرادی که قرار بود همراه نباشند جلوتر از تیم در هتل جا گرفته بودند تا کاروان ایران به ملبورن برسد. برخی اتاقها در هتل اشغال شده بود. با هزار دردسر اتاقها را تخلیه کردیم و من هنوز هم تاوان آن برخورد را پس میدهم. یکی از همین عزیزان در اوج شادی پایان بازی در داخل زمین یک دفعه غش کرد. نمیدانید چه حالی داشتم. بر سر بالینش با ناراحتی حاضر شدم، به من گفت هنگام پاداش من را فراموش نکنید. من در چه فکری بودم و او در چه فکری! فقط برای نمونه عرض کنم که در دبی، ایرانیان عزیز هدایایی را تدارک دیده بودند که این غشی از همه زودتر از هدایا بهرهمند شد؛ من تازه فهمیدم که هیچکارهام...