دیهگو آرماندو مارادونا برای خیلیها خدای فوتبال بود. کسی نمیتوانست استعداد و شور او در مستطیل سبز را کتمان کند و کسی هم نمیتوانست دوستش نداشته باشد. مارادونا در دنیای حد وسطها جایی نداشت، در دنیای صفر و صدیها هم همینطور. دیهگو را یا باید دوست میداشتی و یا باید عاشقش میبودی، تنفر از او غیرممکن بود. مارادونایی که خیل عظیمی از مردم دهه 70 و 80 میلادی را عاشق فوتبال کرد و خودش هم برچسب خدایی را بر سینهاش چسباند اما خیلی صفر و صدی بود؛ بیش از حد.
همان روزی که آرژانتین تحت هدایت مارادونا با نتیجهای مفتضحانه از جامجهانی 2010 حذف شد و به بوینسآیرس برگشت، باید میفهمیدیم که عشق مردم سرزمین نقره به خدای خود محدود به نتیجهها نیست؛ آرژانتینیها مارادونا را دوست داشتند چون مارادونا بود و چون نمیتوان خدا را دوست نداشت. شاید هر کس دیگری آن تیم پرمهره را به قهرمانی در آفریقای جنوبی نمیرساند، با عصیان هواداران آلبیسلسته در سراسر کشور مواجه میشد و بولدوزرهای بیرحم انتقاد بیمحابا از رویش رد میشدند اما دیهگو آمد و در آغوش مردمی جای گرفت که او را هنوز دوست داشتند و هنوز میپرستیدندش. مارادونا نشان داد که با دریبلهای بیامان گلِ قرن بینظیرش و یا با دست خدای آتشینش به قلب مردم آرژانتین نفوذ نکرده، دیهگو حتی در زمان شکست هم معشوقهای بود عاشقکش و این را از همان روزها باید میدانستیم.
دیهگو هرچه در زمین فوتبال بینقص عمل میکرد و هرچه دلبریهایش را در مستطیل سبز به بهترین شکل ممکن نمایش میداد اما دنیای بیرون از گود را عجیب طی کرد و نخواست که خدا باشد. خدای فوتبال در زندگی شخصیاش خیلی آدم بود و خیلی معمولی. مارادونا فوتبال را ترک کرد تا اشتباه کند، تا در اعتیاد غرق شود، تا در بی بند و باری غلت بخورد و تا مقام انسانیت تنزل پیدا کند. دیهگوی عزیز تمام آن صفر و صدهایش را به کلابها، بارها و مجالس آنچنانی برد تا نشان دهد در این زمینه هم بینظیر است. مصرف کوکائین را به حد اعلایش رساند تا نشان دهد کسی در این زمینه هم مانند فوتبال روی دستش نیست، بطریهای مشروبات را بهجای توپ همدم همیشگی خود کرد تا جایگزینی برای دوست سابقش پیدا کند و لقبش را هم تغییر داد تا دیگر خدا نباشد.
مارادونا از خدایی خسته بود و این خستگی او را به سرکشی نزدیک کرد. کسی که فیلم بازیهایش هنوز هم برای الگوبرداری جوانترها کاربردی است و پیراهنهای نمادیناش هنوز هم در ناپل و بوینسآیرس طرفداران پر و پا قرصی دارد، دیگر نخواست که نابغه باشد و این نبوغ ذاتی کتمانناپذیر، او را به مرز جنون رساند؛ جنونی بیمرز، بیوقت و بیرحم. اسطورهای که تنها قهرمانیهای آرژانتین در جامهای جهانی را به تنهایی کسب کرد، کسی که ناپل را از یک دهکده مرده به قطب گردشگری فوتبال ایتالیا تبدیل کرد و کسی که استعداد عجیبی در منفجر کردن پلهای پشت سرش داشت، آرام رفت تا خداوند دستش را ناگهان پس بگیرد. مارادونا تاوان این همه مستعد بودنش را پس داد و این تاوان او را به جایی رساند که معنای مطلق تباهی را یدک بکشد. الدیهگو همه چیزش را در بالاترین سطح انجام داد؛ چه فوتبال را، چه خوشگذرانی را و چه تباهی را.