انتخابهای اخیر در تیم ملی فوتبال جوانان یک بار دیگر زمینه بحث و جدل را فراهم آورده است. در دورانی که حسرت کسب یک مقام شامخ در این رده سنی به یک دوره زمانی تقریباً 45 ساله بسط یافته و آخرین سکوی افتخار ما (سکوی دومی) در این رده سنی به سال 1977 برمیگردد، باید پرسید آیا انتصابهای اخیر نشانگر رفع ضعفهای موجود است یا سند تازهای از استمرار اشتباهات قبلی؟ پس از چهار قهرمانی متوالی در سالهای 1973 تا 1976 و سپس شکست شوکه کننده مقابل عراق در فینال پیکارهای آسیایی تهران به سال 1977، فوتبال جوانان ایران هرگز از رتبه چهارم قاره فراتر نرفته و این امر بیش از آنکه نتیجه قدرت گرفتن رقبای ما یا اتفاقات نامساعد و نامداریها و بهانههایی از این دست باشد محصول عملکرد خود ما و رویکرد به مربیانی بوده که چندان سنخیتی با نسل واگذار شده به آنها نداشتهاند. سپردن تیم ملی فوتبال جوانان به آدمهایی در سطح حمید علیدوستی، علی دوستیمهر، اکبر محمدی یا محمد احمدزاده البته کار درستی بوده و وقتی هم که تیم جوانان در اواخر دهه 1990 میلادی به مهدی مناجاتی واگذار شد، شاید اقدام غلطی صورت نگرفته زیرا او با استفاده درست از تعدادی از نفرات مستعد تیم و البته مزایای میزبانی، ایران را به رتبه چهارم رساند. وقتی کاربلدها در میدان حاضر بودند. مشکل از آنجا ایجاد شد که در سالهای بعدی در عین انجام بعضی انتخابهای درست و بهکارگیری برخی مربیان مناسب، در موارد دیگر به مربیانی روی آورده شد که یا کلاً رزومه موفق نداشتند یا برای این طبقه سنی خاص به حد کفایت کارآمد نبودند. جوانان ما با علی دوستیمهر هم که انتقال چندان موفقی از رده نوجوانان به جوانان نداشت، چندان بد نتیجه نگرفت و در همه حال این دفاعیه وجود داشت که کار به یک نابلد سپرده نشده و از حق نباید گذشت که حتی حمید علیدوستی بهرغم برکنار شدن از تیم ملی جوانان در سال 2017 و سپرده شدن پست وی به سیروس پورموسوی آنقدرها هم اسباب ناامیدی نشده بود.
الان بسیار دیر است
تیم ملی جوانان ابتدا از چند ماه پیش به پرویز مظلومی سرمربی پیشین استقلال سپرده شد که سابقه یک مقطع کوتاه هدایت تیم ملی «ب» ایران را هم در سال 2007 میلادی دارد. با اینکه مظلومی ذاتاً مربی بدی نیست و در هر دو مقطع حضورش در جمع آبیهای تهرانی برخی نتایج جالب را کسب کرد اما آشنایی چندانی با رده سنی جوانان ندارد و با اینکه با بازیکنان این رده سنی در تیمهای بزرگسالان تحت فرماندهیاش به دفعات کار کرده اما این امر تخصص اول او نیست.
انتصابها و اتهامها
انتصاب بعدی علامت سؤالهای تازهای را ایجاد کرده و مشکلات این یکی هم کم از انتصاب مظلومی نبوده است. طی این روند از داود مهابادی خواسته شده که سرمربیگری تیم ملی جوانان را عهدهدار گردد و حمید درخشان نیز به پست مدیریت فنی این تیم منصوب گشته است. با اینکه مهابادی در مجموع مربی خوبی است و دو تیم را هم صاحب مجوز شرکت در لیگ برتر کرده اما در دو دهه اخیر آنقدر تیم عوض کرده که حتی اگر از خودش بپرسیم نام تمام آن تیمها را بیاورد، حداقل یکی دوتا را جا خواهد انداخت و «درخشان» نیز بهرغم نایب قهرمان کردن نوجوانان ایران در آسیا به سال 2000 و به تبع آن کسب مجوز حضور آن تیم در جامجهانی آن رده سنی با اتهام صغرسنی بودن تنی چند از اعضای آن تیم مواجه شد و با اینکه او مسئول مستقیم سالم بودن یا نبودن پاسپورتها و سایر مدارک نفرات آن تیم نبود اما همیشه خدشه مذکور به گونهای بر کار او سایه انداخته است.
چرا متعجب شویم؟
وقتی بعداز رفتن کارلوس کیروش به مارک ویلموتس روی میآورند که فقط برای اخاذی از فوتبال ایران آمده بود و در پی او نیز تیم ملی را به دراگان اسکوچیچ میسپرند که حتی در شیرینترین و متعالیترین رویاهایش نیز چنین پست و توفیقی را باور نداشت، نباید از انتصابهایی از آن قبیل که گفتیم برای تیمهای رده سنی پایه متعجب شد. طبق چنین دیدگاهی مربیان ایرانیای که حتی حاضرند با حقوقهای 100 یا 200 میلیونی تیمهای ملی این ردهها را هدایت کنند، تحت هر شرایطی یک نعمت محسوب میشوند و نه آدمهای پول بر باد ده خارجی که سالها در ایران کار و به واقع جیبهای خود را پر میکنند بدون اینکه مدال و جامی را کسب نمایند. حتی اگر اینها دلایل رویکرد به مربیان عجیب و فاقد سنخیت برای ردههای سنی پایه باشد، باید پرسید آیا کسب نتیجه و حفظ اعتبار و آبرو مبنای کار و هدف اقدامات ما نیست و آیا از این نمیترسیم که 50 ساله شدن احتمالی دوری جوانان ایران از سکوهای افتخار قاره به معنای بسط ناگزیر و بدیهی این عارضه به سطح بزرگسالان هم باشد و اگر جز این است، چرا دوری ایران از عنوان قهرمانی و حتی نایب قهرمانی جام ملتهای آسیا 44 ساله شده است.